شب پر حادثه

نا گفته های دل رهیده از غل و زنجیر

شب پر حادثه

نا گفته های دل رهیده از غل و زنجیر

گریه

وقتی اولین روز زمستان برای دو ساعت بغض و گریه را در خود دفن کنی و چشمان پر از اشکت را جوری جمع کنی تا مسافر کناریت بویی نبرد سخت ترین روز خواهد بود... 

دل شکستن کار قلب کوچکم نیست...شبیه مردمان دیگر بودن نیز... 

همیشه از اینکه مردم دل یکدیگر را از آب خوردن ساده تر می شکننند متنفر بودم چقدر داغون کننده است وقتی خودم مرتکب چنین گناهی شدم گریه حالا که تنهایم راحت از چشمانم جاریست می دانم این تنبیه کمترین است برای من . 

نه نه شکستن قلب از من بر نمی آید. 

خدایا ببخش... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد