خاطرت آید که آن شب از جنگل ها گذشتیم
بر تن سرد درختان یادگاری نوشتیم
با من اندوه جدایی نمی دانی چه ها کرد
نفرین به دست سرنوشت تو را از من جدا کرد
بی تو بر روی لبانم
بوسه پژمرده گشته
بی تو از این زندگانی
قلبم آزرده گشته
بی تو ای دنیای شادی
دلم دریای درد است
چون کبوتر های غمگین نگاهم با تو سرد است
ای دلت دریاچه نور
گر دلم را شکستی
خاطراتم را به یاد آر هر جا بی من نشستی.
سلام
جدایی چه چیزه جالبیه
همه جا هست
نه اینجوری نیست .جالب نیست
امااما ی حقیقت تلخه که مجبوریم باهاش کنار بیایم تا زندگیو از دست ندیم
« بی تو از این زندگانی ... »
همه چیز از این شروع شد