شب پر حادثه

نا گفته های دل رهیده از غل و زنجیر

شب پر حادثه

نا گفته های دل رهیده از غل و زنجیر

حسرت

صندلی توجهم را جلب کرد ... 

فکر می کنم نامش ویلچر است... 

مردی بر روی آن نشسته و با چشمانی خیره به جای خالی دستانش بر روی دسته های اتاق همیشگی اش نگاه می کند... 

حسرت نداشتن سلامتی ...  

حسرت کشیدن دست محبت بر روی سر فرزندانش ... 

... و من ... و چه آدم هایی همانند من با نسیان نعمت سلامتی در انتظار روزهایی هستیم که حسرت نفسمان را بگیرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:23 http://eternal.blogsky.com

خیلی چیزها را | قدر باید دانست

ریحانه یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:40

؟؟؟؟!!!!!!
لونا؟
حسرت نفسمان را بگیرد؟
تو چرا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد