صندلی توجهم را جلب کرد ...
فکر می کنم نامش ویلچر است...
مردی بر روی آن نشسته و با چشمانی خیره به جای خالی دستانش بر روی دسته های اتاق همیشگی اش نگاه می کند...
حسرت نداشتن سلامتی ...
حسرت کشیدن دست محبت بر روی سر فرزندانش ...
... و من ... و چه آدم هایی همانند من با نسیان نعمت سلامتی در انتظار روزهایی هستیم که حسرت نفسمان را بگیرد...
خیلی چیزها را | قدر باید دانست
؟؟؟؟!!!!!!
لونا؟
حسرت نفسمان را بگیرد؟
تو چرا؟