-
آسمانم
شنبه 1 خردادماه سال 1389 00:20
تو برایم نه خورشیدی نه ماه چرا که آن ها زود گذرند... تو برایم آسمانی ,آسمانی بی کران که همه جای عالم ماه و خورشید را در آغوش داری... روز و شب ,هفته ها و ماه ها وسالها و...همانند پروانه به دورم می گردی! چه مهربانی بی وصفی داری ای آسمانم... بگذار ماه تو باشم ,می خواهم در شب های تنهایی ...در ظلمت بی انتهایت کورسویی شوم و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 17:16
خدایا به فریادم برس آنجا که هیچ کسی به یاد دیگری نیست و والدین به فرزندان و فرزندان به والدین نیزبه یکدیگر رحم نمی کنند و هرکس تنها به نجات خویش می اندیشد ... مضمونی بود از دعای حضرت علی(ع)... ای علی جان ... ای مظلوم تر از هر مظلوم... در این دنیا هم کسی به یاد دیگری نیست همه به خود می اندیشند ,همه در تلاش برای نجات...
-
گناه
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 21:14
تو دنیای ما پرنده را به جرم پرواز شکار می کنند. ...
-
راست ودروغ
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 21:04
دلم می خواهد بدانم چه کسی حقیقت را می گوید و چه کسانی می خواهند به کتمان حقیقت بپردازند... می گویند زندگی پر از غصه است... می خواهند باور کنیم که زندگی غصه دارد... می گویند دنیا سرشار از شادی است... می خواهند بقبولانند که دنیا سرشار از شادی است... می گویند بوی تعفن می دهد کارهای آدمی... می خواهند... می گویند جانشین...
-
افکار پریشان
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 20:51
نمی دونم از کجا شروع کنم ,شاید خجالت می کشم که حرفمو بگم... تو مغزم خیلی شلوغه همه چیو دارم با هم قاطی می کنم .مغزم عین آدمایی که سر در گمن...پریشونه مشوش . چیزایی اون تو میگذره و منو مجبور می کنه که بهش فکر کنم که دلم رضا نیست ازشون بدم میاد. چرا خدا ی تصفیه کن واسه این حالت آدما نساخته ...شایدم منتظر آدمای حریص,...
-
تنهایی
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 22:08
خسته ام َدلم ی جای دور افتاده می خواد با ی عالمه تنهایی... ی آسمون شب .. با ماه شب چهارده... ی کلبه با سقف شیشه ای... ی کتابخونه کتاب... ی جانماز ساده ... ی خدا با ی عالمه مهربونی... ...این یعنی دنیام...تمام
-
لالایی
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 18:11
دلم واسه لالایی تنگ شده ,واسه ناز کردن ,دیر خوابیدنای کودکی و نوازش های مادر برای بردنم به رختخواب... کاش بچگی را بچگی می کردم اما چه کنم که در کودکی نیز طعم تنهایی را تجربه کردم و این باعث شد خیلی زود بزرگ بشم و بیشتر از بچه های دورو برم بفهمم ...نمی دونم این خوب بوده یا نه اما خوب بسیاری از لذتایی که اونا بردن من نه...
-
خاکستر
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 15:24
خاکستر از آن لحظه که خود را شناختم به پستیه روزگار اندیشیدم،به اینکه در اینجا چه می کنم؟ ... جوبی نیافتم... دلم از نامردمی ها بارها شکسته! دلم از خدام سالهاست گرفته... دلم از خودم آتش گرفته, دلم تنگ کسی هست که نمی شناسمش! نیازمند ترحم کس آشنایم هستم.. دل بی قرار روزگاران تنهای ام آه ... دلم دارد می سوزد.. هراس خاموشیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 14:08
دل دیگر می خواهم بنویسم از دلتنگی های دختری که سال هاست میل به نوشتن را در خود خفه کرده و جرات شنیدن حرف های دلش رو نداشته . اما شکستم ... زنجیر محکمی را که دلم را با آن پیچیده بودم با پتک شکستم. چه آزادی دیر هنگامی داری عزیزم . مرا ببخش... نگاه کن فلم خود را به دست تو داده ام , بگو ... بنویس... فریاد بزن...